چند هفته شلوغ برای محمد کیان
سلام به همه ی دوستای محمدکیان........
اول از همه عذرخواهی به خاطر چند هفته غیبت
این چند هفته برای محمد کیان هفته های شلوغی بود........چند تا مهمونی.......... چند تا نامزدی و عروسی........... چندتا تولد.......................
از اولش شروع میکنم....
چهار شنبه شب دعوت بودیم خونه عمه اعظم.... با مادرجون رفتیم.عمه معصومه و یاسین هم بودن .امین و عمو احمد هم بعدا اومدن........اونجا کلی با وسایل احمد رضا و روروهک امیر رضا بازی کردی.........
(محمد کیان درحال بازی با فوتبال دستی احمدرضا)
(محمد کیان درحال بازی با روروهک امیر رضا)
نشستن تو روروهک برات زوده مامان!!!!!!!!!! وقتی همه امکاناتشو!!!!!!!!! امتحان کردی خسته شدی و با یه جیغ بنفش اعلام کردی که باید بیارمت بیرون!
آخر شب بابایی تو رو رو پا گرفت تا بخوابی.اما.................. امان از وقتی که امیررضا حسودیش بگیره!!!!!اینم میشه آخر کار!!!!!!!!!!
شب بعدش پنج شنبه خونه مادرجون نبود چون نامزدی ابوالفضل (پسر عمه بابایی ) دعوت بودیم.
اولش قرار بود من و شما به جای نامزدی بریم خونه آقاجون.آخه به خاطر بارش بزف هوا خیلی خیلی سرد بود.........
وقتی زنگ زدم خاله جون مریم گفت که فشار گاز خیلی کم شده و ما از کرسی استفاده میکنیم.بنابراین از رفتن به خونه آقاجون منصرف شدیم و از اونجا که محل مراسم جند تا شهر با ما فاصله داشت و ممکن بود بابایی خیلی خیلی دیر وقت بیاد خونه دلو زدیم به دریا و گفتیم ما هم میایم.!!!!!!!!!!!
راه افتادیم و شما تمام مسیر و تو بغل مامانی خواب بودی
وقتی رسیدیم تا از ماشین پیاده شدیم شما بیدار شدی و تا پای مبارک به سالن رسید یه چشمه اومدی!!!!!!
اما خدارو شکر خیلی زود آروم شدی و تا آخر مراسم آقا بودی!
بیست و دوم بهمن تولد خاله جون مریم بود
با بابایی یه کیک گرفتیم و رفتیم خونه آقاجون!!!!!!!!
خاله جون هانیه و ملینا هم بودن.یه تولد کوچولو برای خاله جون مریم و ملبنا گرفتیم.اخه ملینا تولدش سیزده بهمن بود و به خاطر سردی وحشتناک!!!!!!!!!!!! نتونستیم بریم.
اینم عکس کیکش!!!!!!!!
راستی یادم رفت بهمن ماه تولد مادرجون هم بود!!!!!!!
مادرجون تولدت مباااااااااااااااااارک.
خاله جون تولدت مباااااااااااااااااااااااااارک.
ملینا تولدت مباااااااااااااااااااارک.
محمد کیان خاله جون مریم شو خیلی دوست داره.وقتی بغلشه بغل هیچکی دیگه نمیره حتی مامانی و بابایی!!خاله جونش هم تا اونو میبینه
هفته بعد هم عروسی آبجی مریم دختر آقای احمدی همکار بابایی دعوت بودیم!!!!!!!! تازه حنابندون هم دعوت بودیم که چون بابایی ماموریت بود نرفتیم!!!!!!!!!!!
تو اون عروسی هم مثل همیشه آقا بودی!!!!!!!!!!!!
بعد از اون هم مهمانی خونه عمو فرامرز دعوت بودیم.که فکر کنم اونجا هم کلی بهت خوش گذشت!!!!!!!!
چون همش از بغل این میپریدی تو بغل اون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چند روز پیش هم ولیمه مکه دعوت بودیم که بابایی چون اداره بود نتونست بیاد و برای اولین بار مامانی با پسرش به عنوان مررررررررررررد خونه پاشد رفت مراسم.
مامانی و آقا گل پسرش به همراه مادرجون و زن عمو آسا و پارمیدا رفتن مراسم.برگشت هم عمه معصومه با ما اومد.
تو این مراسم هم فامیلای بابایی کلی نازتو خریدن!!!!!!
آخرین مهمونی هم چند شب پیش خونه دایجون بود.تو این مهمونی دوست پسرم امیررضاجون هم بود.!!!
چندتا عکس از محمد کیان
(لباس محمد کیان در عروسی ها و مهمانی های رسمی)
(عزیز دل مامانی تو خونه آقاجون وقتی هوا به خاطر برف سرد بود. این عکس ها رو دایی جون و زندایی جون گرفتن.دایی جون، زندایی جون دستتون درد نکنه انشاالله خوشگل تر از اینو برای دتری بگیرین )
اینم یه عکس از محمد کیان و دختر عمو فاطمه.چنان سفت فاطمه رو بغل کرده بود که آدم از دیدنش لذت میبرد!!!!!!!!!