محمد کیانمحمد کیان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

*جیگر مامان*

عذرخواهی

قبل از هرچیز اول از عزیز پسر خودم بعدش هم از تمام دوستان به خاطر تاخیر چند ماهه عذرخواهی میکنم.گل پسر مامانی الان دیگه مردی شده واسه خودش!!!!!!!! شیطنت هاش هم چندین و چند برابر................... الان سه روزه که ده ماهگیش تموم شده و رفته تو یازده ماه!!!!!!!!! قندیل طلای مامانش از اول ده ماهگی شروع کرد به چهار دست و پا رفتن و الان نتنها چهاردست و پا رفتنش کامل شده بلکه هرچیزی که دم دست باشه به ویژه چیزهای خطرناک مثل تلویزیون رو میگیره و بلند میشه!! به طور کلی تمام وقت، مامانی درخدمت شازده کوچلو مشغول خدمت رسانی، که مبادا آقا به چیز خطرناک دست بزنه یا از جای خطرناکی بالابره و ............ عزیز دردونه پنج ماه و نیمش بود که دوتا مروارید...
2 مرداد 1393

خرید با محمدکیان

سلام به عزیز دوردونه خودم وهمه دوستاش........... جونم براتون بگه از وسط هفته تا آخرش..................... سه شنبه بعد از مدتها برنامه ریزی بابایی جواب داد و ماشینو خونه گذاشت ما هم از فرصت استفاده کردیم و با مادرجون مریم و گل پسری رفتیم سه شنبه بازار........ خیلی بازارش دل چسب نبود..... برای عزیزم چیزی نگرفتم....... ولی به هر حال این اولین باری بود که نازنین مامانی تو هوای آزاد با مامانی اومده بود بیرون........ اونقدر بهت خوش گذشت که همون وسط بازار تو بغل مامانی خوابیدی درست مثل یه فرشته ی کوچولو وقتی اومدیم خونه تو همچنان خواب بودی .....................بعد که بیدارشدی با مامانی رفتی حمام........ اومدی بیرون دوباره گرفت...
17 اسفند 1392

کادو برای محمدکیان

سلام به جیگر گوشه مامان و همه ی دوستاش................... چند شب پیش مهمان داشتیم.عموابوالفضل(پسرخاله بابایی) و خاله زهرا به همراه گل پسرشون آقا مسیحا....... مسیحا یک سال و چهار ماه از دوردونه مامان بزرگتره......... وقتی اومدن مسیحا کوچولو شروع کرد با توپ های محمدکیان بازی کردن.............چون خیلی از توپ های کوچولوی محمدکیان خوشش اومده بود عزیزم دوتا از توپ های خودشو به مسیحا هدیه داد... مسیحا هم وقتی داشت میومد یه هدیه زیبا برای محمدکیان آورد.یه دست لباس زیبا.............. خاله زهرا هم زحمت کشید خیلی خوشگل کادو پیچی کرد.....................   خاله جون، عمو جون دست شما درد نکنه............................. ...
15 اسفند 1392

چند هفته شلوغ برای محمد کیان

سلام به همه ی دوستای محمدکیان........ اول از همه عذرخواهی به خاطر چند هفته غیبت این چند هفته برای محمد کیان هفته های شلوغی بود........چند تا مهمونی .......... چند تا نامزدی و عروسی ........... چندتا تولد ....................... از اولش شروع میکنم.... چهار شنبه شب دعوت بودیم خونه عمه اعظم.... با مادرجون رفتیم.عمه معصومه و یاسین هم بودن .امین و عمو احمد هم بعدا اومدن........اونجا کلی با وسایل احمد رضا و روروهک امیر رضا بازی کردی......... (محمد کیان درحال بازی با فوتبال دستی احمدرضا) (محمد کیان درحال بازی با روروهک امیر رضا) نشستن تو روروهک برات زوده مامان!!!!!!!!!! وقتی همه امکاناتشو!!!!!!!!! امتحان کردی خسته شدی ...
14 اسفند 1392

چند عکس از محمد کیان

قول داده بودم وقتی بابایی موبایلشو خالی کرد عکس های محمد کیان و بذارم.اینم وفای به عهد مامانی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! محمد کیان وقتی آماده شد با مامانی میره واحد مادرجون تا بابایی ماشینو گرم کنه!!!!!!!!! این کلاه و خیای دوست دارم چون خیلی به عزیزم میاد ناگفته نمونه که این کلاه کادوی خاله جون فاطمه برای پاگشای جیگر گوشه ی مامانه!!! اینم تیپ محمد کیان تو شب حنابندون جواد!!!!!!!!!!!!!!!   الهی مامان قووووووووووووووووووووووربون اون خنده های نااااااااااااااااااااااازت بشه (این عکسو بابایی وقتی خونه مادرجون رو پاهاش بودی ازت گرفت)   الهی مامان فداااااااااااااااااااای اون نگاه ناااااااا...
10 بهمن 1392

تولد علی رضا

پنج شنبه شب تولد علی رضابود.هورااااااااااااااااااااااا من و تو و بابایی و مادرجون حدود ساعت 5 عصر بود که آماده شدیم و رفتیم خونه عمو رحمت. (عجله محمد کیان برای رفتن به تولد!!!!!!!!!!!!.....) (اینم لباس راحتی محمد کیان در تولد!!!!!!!!!) اونجا بود که فهمیدیم مهمونی خیلی هم خصوصی نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شب که همه اومدن دوتا از دوستای عمو رحمت هم اومدن و زدن تو ذوق همه... اولش فکر می کردیم که زود میرن اما ............. هرچی بیشتر میگذشت همه بیشتر عصبانی می شدن خلاصه ......................تا آخر شب موندن........... زن عموآسا خیلی زحمت کشیده بود و شام مفصلی درست کرده بود.بعد از شام هم کیک را سریع آوردن و زود بری...
9 بهمن 1392

خبر خوووووووووووووووووووووووووووب

یه خبر خوووووووووووووووووووب دختر دایی محمد کیان داره میاد!!!!!!!!!!!   مبااااااااااااااااااااااااااااارکه دایی جون..................... مباااااااااااااااااااااااااااااارکه زندایی جون......................... جمعه شب که دایی جون زنگ زدو گفت نی نی توراهشون دختره اینقدر خوشحال شدم که نتونستم از مادر جون پنهان کنم.............. ...
9 بهمن 1392

تولد چهار ماهگی

عزیز دلم دیروز واکسن چهار ماهگیتو زدی!!!!!!!!!!!!!!!!! مرد بودی مامان. نمیگم اصلا گریه نکردی چرا ولی خیلی زود آروم شدی و خوابت برد .وقتی هم بیدار شدی مثل یه آقای خوب بازی میکردی و میخندیدی!الاهی مامان قوربون اون خنده های نازت بشه!!!!!!!!!!! دوشنبه شب برای تولد چهار ماهگیت کیک پختم و دسر درست کردم تا برات یه تولد کوچولو بگیریم ولییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!! موقع پخت کیک بابایی گفت کیک از بس پف کرده داره از قالب میریزه و .... باز کردن در فر همانا.........و........... خوابیدن پف کیک همان............. هیچی دیگه مامان!از بس به خاطر این موضوع ناراحت شده بودم هیچ عکسی از کیک و تولدت نگرفتم. بابایی که دید خیلی ناراحت شدم کیک و دسر را گر...
2 بهمن 1392